دیر وقت بود.خسته با تنی دردناک باقی_ظرف های داخل سینک را شسته و خشک کردغذای فردا آماده بود و همه جا برق میزد
خانه در سکوت مطلق،بوی عود پیچیده بود در تاریکی سالن کنار لرزش شمع های همیشه لرزان و بیقرار
دستکش های ظرفشویی را به گوشه ای گذاشت و آرام آرام پشت دست چپش را با انگشتهای لرزان دست راست نوازش کردنگاهش و فکرش انجا نبود.
به یکبار دست روی قلبش گذاشت.دلتنگی اش بیشتر به سینه میکوبیدحجم تمام _نگی اش را جمع کرد در نگاهش و نفسی عمیق کشید.لبخندی زد به یاد_او.چراغ آشپزخاته را خاموش و پا تند کرد سمت اتاقش.
از یادداشت های کوتاه بهار
های ,لرزان ,بهار ,گذاشت ,اش ,نگاهش ,نگاهش و ,بیشتر به ,به سینه ,اش بیشتر ,دلتنگی اش
درباره این سایت